، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

امیر علی زندگی مامان وبابا

بدون عنوان

عزیزم امروز بابا بزرگ و مامان بزرگ و عزیز و بابا مهدی اومدن منو تو پسر خوشگل رو از بیمارستان بیارن خونه مون واییییییییییییی که چقد ذوق میزدن اهان اینو هم یادم رفت بگم از 30 ساعتی که تو بیمارستان بودم فقط 4 ساعت اوردنت پیش من فک کنم پرستارها با آب قند سیرت میکردن الهی بمیرم که اون روزها مامانی شیر نداشت بهت بده ...
25 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

پسرم تو قلب مامانی خیلی دوست دارم ولی بعضی وقتها بهت حسودیم میشه چون بابات بیشتر تو رو دوست داره بعد از تو منو ولی بازم خوشحالم ...
24 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

پسرم سالها بود که انتظارت رو میکشیدیم من این انتظار رو به روی بابایی می اوردم ولی بابایی تو دلش انتظار میکشید نمیدونم دایی علیت که شهید شده صدای منو شنید یا خدا دست های به طرفش بلند شده ی منو دید هر چی بود که باعث شد تا یه هدیه از خدای مهربونم بگیرم یادمه اون موقع که اومدی تو دل مامانی داییت اومد به خوابم و گفت اینم هدیه ی من به تو اونروز نفهمیدم این هدیه چیه ولی وقتی 15 روز بعد فهمیدم تو اومدی تو دل مامانی چقد گریه کردم همون روز هم به اتفاق بابایی و عزیز رفتیم  سرمزار دایی ...
24 ارديبهشت 1392